|
تا
جاودان
ترانه
یی ا ز Victor
Jara
ترجمه
آزاد فارسی :
ریبوار
عشق تورا
از قله های تاریخ
آموختیم،
و از خورشید رخشان
شهامتت
درآن حصار مرگ .
قلبهامان سرشار
ازحضور شفاف و
شورآفرین تو ست،
رفیق فرمانده؛ چه
گوارا!
که دستهای پرهیبت و
توانایت
تاریخ را به پیش میراند
سانتاکلارا، سراسر،
بیدار دیدار توست
قلبهامان سرشار
ازحضور شفاف و
شورآفرین تو ست،
رفیق فرمانده؛ چه
گوارا!
با خورشید های بهاران
میایی
تا بادهارا به آتش
کشی
تا نهال پرچم سرخ را
بارور کنی
با فروغ لبخندخویش
قلبهامان سرشار
ازحضور شفاف و
شورآفرین تو ست،
رفیق فرمانده؛ چه
گوارا!
عشق انقلابیت
آغازی نوین را
رهگشاست
آنگاه که همگان
سوداسر دستان آزادیبخش
تواند
قلبهامان سرشار
ازحضور شفاف و
شورآفرین تو ست،
رفیق فرمانده؛ چه
گوارا!
وما ادامه میدهیم،
چنانکه همراه تو بودیم
وهمراه فیدل، باتوپیمان
تازه کنان
تا جاودان، رفیق
فرمانده!
رفیق فرمانده؛ چه
گوارا!
میمونهای
آدم نما
شعری
برای ترانه میمونای آدم نمام رئیس دارن (شاهی، پریزیدنتی، چیزی) یه نرٌه- میمونٍ یوغورتر از همه و در کل، میمونای نر بر ماده ها مسلطن؛ اما اونا هیچوخ ماده هاشونو سنگسار نمیکنن... *** وقتی رئیس حالش گهُ- مرغی میشه واویلاس؛ کله ی هرکدوم رو که جلوش سبز بشه میشکنه! اما هنوز زندون و اعدام ندارن خیلی هم مونده تا اونام کوره ی میمون سوزی اختراع کنن! *** میمونای آدم نمام سرزمینشونو می پان سرش با میمونای دیگه دعوا دارن بزن بکش راه میندازن اما اونا هنوز پاسپورت و گلوله کشف نکردن! *** میمونای آدم نمام به پیراشون اهمیتی نیمیدن ماده هاشونم همیشه بچه-بغل دنبال غذا میدون. اما هنوز عقلشون قد نداده که میشه بچه ها رو فروخت! آخه اونا هرچی باشه آدم که نیستن؛ میمونن! ناموس و غیرت ندارن! سرٍ ماده هاشون هیچوخ جنگ ندارن! هیچ از تمدن سرٍشون نمیشه که؛ نمیدونن که میشه از کارٍ اونای دیگه زندگی کرد؛ میشه همه چیز رو فروخت؛ بچه ها رو، عشق رو، سکس رو، آفتاب رو، کنار دریا رو، جاهای خوش آب و هوا رو، خودِ آدم- بزرگارو، همه ی این چیز- میزا رو میشه فروخت و به اوجٍ فرهنگ و تمدن رسید! مصلح ریبوار برابری
شعری از
شاعره ی معاصر
سعاد صباح
ترجمه از عربی
مصلح ربوار
میگن نوشتن
واسه زن گناه داره؛
ننویس زن!
میگن ستایش
کلام
واسه ی زن حرومه
جوهری که باش مینویسی
زهری یه که سرمیکشی
ننویس زن!
اما ببین؛
من
ایناهام
نوشتم و
اون زهر رو هم سرکشیدم
هیچ هم
دواخور نشدم!
ستاره های
آسمون رو من
آتیش زدم
هیچ خدا
– پیغمبری هم
نیومد بگه
دستشون نزن!
میگن که
"شعر
فقط امتیاز مرداس؛
ساکت
ضعیفه!
حرف نزن!"
میگن که
عشق وعاشقی مال مرداس
دریای
هولناکیه.
بپا، توش غرق نشی؛ بپا!
اما ایناهام
من؛ ببین!
دلمو به
دریا زدم و رفتم جلو.
سیر دلم شنا کردم.
میبینی
غرق هم نشدم!
میگن حریم
عشق رو
شکوندی
تو قبیله
شاعر
که ماده نمیشه!!
جان خودت
مسخره نیست؟!
تو این
دوره که آدما
رفته ن
رسیده ن اون بالا تا آسمون،
اینا
میخوان زنها رو
زنده
به گورشون کنن!
با خودم
میگم
اگه آواز
خوندن مرد حلاله،
پس چرا از
صدای زن اینجوری چندششون میشه؟!
این دیوارای
خرافات
تاکی
همینطور بمونه؟!
این دیوارا
که
مابین برگ و درخت، بارون و ابر،
آهوی
نرو ماده آهو حایل شده
چرا همینطور بمونه؟!
کی گفته
نشر یا فکرکردن
زنونه
ـ مردونه داره؟!
کی گفته
که
گل
و گیا
نباس
صدای گنجشکها رو بشنون؟!
میگن با
این کارسنگ قبرت رو شکوندی!
آره درسته؛
دستمم
درد نکنه!
نه
فقط همین،
خفاشا
رو هم تا درک تاروندم!
من با
شعرام
ریشهِ این
نفاقها رو
تا تهِ ته
سوزوندم
میخوام
بگم که
شب
رو
به
پهنای همهِ آسمون
شکوندم!
بذار که
تیرم بزنن
چه چیزی
از آهویی که زخمی شده قشنگتره!؟
بذار که
دارم بزنن
خون من
مگه ازخون اونای دیگه رنگینتره!؟
میگن که
زن ضعیفه س!
بهترینشون
زنیه به سرنوشتش راضیه!
آزادی
واسه زن بلاس؛
شیرینترین
زن زنیه برده و بی زبون باشه!
میگن شعر
وادبیات یه جور گیا س
که
تو بیابونای ما سبز نمیشه!
زنی
که شعر مینویسه یه نشمه یٍ بی سروپاس!
من به
حرفهایی که اونا پشت سرم دارن میگن
میخندم
حرفن اینا
حرف
مفت دور و زمان حلبی؛
عقل زمان حلبی!
من همونطور
رو قله ها آوازامو میخونم
و میدونم
که این
رعدو برقا میرن
این گردبادا
این
خفاشا
همه
میرن...
این منم که موندنیم!
|